گفتم ببخش


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام دوستان به وب من خوش اومدین این وب یه گوشه از دنیایه منه پس تو دنیای باحال من خوش باشین. راستی به دلیل به روز بودن وب از بقیه ی صفهات هم دیدن کنید.

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بیا2یک وب باحال*** و آدرس kinggoodlove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. لینک ها پس از تایید من به نمایش در میآید







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 44
:: کل نظرات : 273

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 2106
:: بازدید ماه : 3951
:: بازدید سال : 8551
:: بازدید کلی : 102603

RSS

Powered By
loxblog.Com

ترول.عکس.مطلب.شعر.داستان کوتاه.تصاویر عاشقانه با متون زیبا.همه چی دونی.نرم افزار

گفتم ببخش
یک شنبه 19 مرداد 1393 ساعت 23:33 | بازدید : 3573 | نوشته ‌شده به دست علی | ( نظرات )

به پاییز گفتم:
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید
ببخش که چوبهای خشکت را در آتش سوزاندم تا گرم شوم
خاطرات زیادی با هم داشتیم
ببخش، ببخش که تو را رها می کنم و به سراغ زمستان می روم
من رفیق نیمه راه نیستم، این تقدیر توست که میمیری
اما پاییز به من گفت:
خداحافظ انسان
من نمی میرم، در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود
تو مرا ببخش که یکبار دیگر رفتم
و با رفتنم یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم
من رفیق بدی نیستم، این تقدیر توست.





:: موضوعات مرتبط: تصاویر متندار زیبا , تصویر همراه با متن زیبا , ,
:: برچسب‌ها: گفتم ببخش , مرگ , زندگی و مرگ , گذشته ها گذشته , متن زیبا , متن عاشقانه , سرگرمی , سرگرم شو , از ته دل , غصه نخور , سخت , جائه مرگ , مرگ یا زندگی , زندگی زیباست , خسته ام , دل شکسته , پائیز , زمستان , بهار , ناگفته , بیخیال , بیخیالی ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
رکسانا در تاریخ : 1393/11/24/5 - - گفته است :
سلام وب قشنگی داری به منم سر بزن واگه دو ست داشتی تبادل لینک

<-CommentGAvator->
یکتا در تاریخ : 1393/8/23/5 - - گفته است :
منتظرحضورگرمت دروبم خواهم بود
خوش حال میشم یه سری بزنید

<-CommentGAvator->
یکتا در تاریخ : 1393/8/23/5 - - گفته است :
برایم مهم نیست چه کسی جایم را درقلبش گرفت، چون میدانم پس مانده های ‏"گرگ" را فقط ‏"سگها" می برند!

<-CommentGAvator->
فهیمه در تاریخ : 1393/6/22/6 - - گفته است :
سلام خوبی خوشی؟
دوستم اول مهر تولد عشقمه
میخوام براش یه عالمه تبریک جمع کنم
لطفا بیا و بهش تبریک بگو ممنون میشم

<-CommentGAvator->
HaDis در تاریخ : 1393/5/31/5 - - گفته است :
سلام
با تبادل لینک موافقی؟

<-CommentGAvator->
mahla در تاریخ : 1393/5/21/2 - - گفته است :
حتما بخون خیلی قشنگه.. پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد.تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد.پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت.مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود.او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد.پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتو از خدا بخواه، بعد آیه زیرو بخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم.این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه، باور نمیکردم واقعا قبول شد.اگه پاک کنی ونفرستی خدا آرزوتو قبول نمیکنه.ساعتتو نگاه کن ببین 9دقیقه بعد یه اتفاق خوشحالت میکنه
پاسخ:داستانت جالب بود ولی این آخرش مالیدی.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: